داستان زندگی علی و اَنیس

ا سلام خدمت همه جوونایی که از دست عشق رنج میکشن
اسمم علیه و ساکن تبریزم و 23 سالمه از دخترا هم اصلا خوشم نمیومد بجز انیس
ماجرا از اونجا شروع شد که ما با پدرم برای فروش جنسای تولیدیمون رفتیم تهران و رفتیم تو یه هتل
از اسانسور که پیاده شدیم یهو برق منو گرفت یه دختری با قیافه خیلی نجیب داشت مسافرا رو تو هتل ثبت نام میکرد
رفتیم جلو سلام کردیم و دیدم که اونم تبریزیه ولی به خواطر کار اونجا کار میکنه خلاصه ما اتاق رو گرفتیم و رفتیم
یه چرتی زدم دیدم اصن خیلی بیقرارم نمیشه به بهانه اینترنت زدم بیرون رفتم پیشش گفتم خانوم میشه رمز وای فای رو بگید؟
با یع خنده با وقار گفت بله فقط گوشی رو بدین خودم بزنم دادم گوشی رو زد و نشستم رو مبل الکی مثلا داشتم با گوشی ور میرفتم ولی هی چشم تو چشش بود
بعد از مدتی فهمیدم رفتارش باهام خاصه یواش یواش داشتم باهاش بیشتر حرف میزدم
اینم بگم که داداشش هم اونجا تو رستوران کار میکرد با داداشش مثل یه داداش دوست شدم شمارشو گرفتم تا اینکه یه روز رفتیم بازار تهران واسش یه دونه خانه رویایی خریدم اومدم دادم بهش گفت اقا به چه مناسبتی؟گفتم بزارین به حساب اینکه چشاتون منو عاشق خودش کرده
اینو کفتم چن لحظه بهم نگا کرد و گفت دستتون درد نکنه با چشاش بهم خندید من رفتم تو اتاق بازم به بهانه اینترنت زدم بیرون اومدم دیدم یه جوون رشتی با لحن تند بهش گفت خانوم خونت گردن خودت از قضیه خبر نداشتم یه گلدون بود روی میز برداشتم زدم سرش گلدون افتاد زمین شکست منم پشت سرش یه مشت زدم بهش و تا جایی که میخورد زدمش انیس اومد بهم علی ولش کن تو رو خدا از اینجا فهمیدم که دیگه براش مهمم خیلی خوشحال شدم خلاصه اون جوون رفت شکایت کرد و چون سرش خونی بود پلیس اومد تو هتل از دونفر پرسید این جوونو اون زده اوناهم گفتن بله مامور هم اومد منو برد رفتیم کلانتری رضایت نمیداد من موندم سه روز تو بازداشت بعد سه روز دیدم انیس اومده و گفته که این رشتیه بهم مزاحم میشد خلاصه با هزار دنگ و فنگ دیگه ازاد شدم اومدم تو هتل بازم به بهانه اینترنت زدم بیرون اومدم پیش داداشه انیسم گفتم سجاد خجالت نمکشی؟یعنی اینقدر بی غیرتی؟به ابجیت مزاحم میشن تو اینجا نشستی داری لاین چت میکنی بی غیرت؟اینو گفتم پاشد اولین مشتو زد دهنم منم خواستم مشتو بفرستم یه لحظه خشکم زد
آخه چشاش شبیه عشقم بود
منو زد و زد و با اعصابی خراب سوار اسانسور شد زد بیرون منم رفتم پیش انیسم گفت علی چی شده چرا دهنت خونیه؟
گفتم با داداشت دعوام شد گفت علی با این هیکلت نتونستی بزنیش؟
منم تعریف نباشه از ادمای هرکول بدم میاد ولی چهارشونه خوش اندام و خوش استیل هستم
برای اولین بار گفتم عزیزم آخه چشاش شبیه چشای توعه
اشک تو چشاش حلق شد گفت علی امروز تو عاشقم کردی منم از ته دل خوشحال شدم و رفتم اتاق داشتم تو دلم عروسی میکردم به پدرم گفتم برم بازار دلم گرفته زدم بیرون باهاش رفتم جمشیدیه اون روز خیلی با هم خوش گذروندیم برگشتنی از خستگی نشستیم رو نیمکت گفتم انیس گفت جانم گفتم دوست دارم و حاضرم به خواطرت هزار با بمیرم و زنده شم چشاش اشکی شد و گفت دیوووووونه
با یه کلمش رفتم اسمون بالاخره خواستیم برگردیم سوار ماشین شدیم من یه آهنک گذاشتم انیسم خیلی خوشش اومد و چند بار زد از اول گوش داد منم خیلی رانندگیم خوبه چون از سیزده سالگی تجربشو داشتم اانیس هم بم گفت علی انصافا خیلی خوب میرونی گفتم عشقم کجاشو دیدی خواستم دستشو بگیرم هواسم پرت شد فرمان به خواطر دست انداز از دستم خارج شد و یه نیسان با سرعت حدود 100 کیلومتر زد به طرف صندلی انیس
نمیدونم دیگه چی شد یه دفعه چشم وا کردم دیدم تو بیمارستانم هر طرفمو گچ کردن این ور اون ورو نگاه کردم یادم افتاد انیس کنارم بود از پرستار پرسیدم خانوم اونی که کنارم بود چی شد با اخلاق سگ و بی رحمانش گفت هیچی دیگه سر عقده خالی کردنت خودت زنده ای شکر کن
منم فهمیدم جریان چیه و تو دلم گفتم علی مرد
بعد یه ساعت خانوادم رسیدن و از جریان با خبر شدن و سرزنشم کردن به جای تسکین
منم رفتم زندان بعد از درست شدنم به جرم سوار کردن دختر قریبه و به مرگ دادنش
خانوادشم مثل خودش ناز بودن رضایت دادنو من بعد 4 ماه زندان اومدم بیرون ولی ای کاش نمیومدم جزایه کشتن عشقمو میکشیدم
آخرین صحنه ای که از عشقم یادمه یه لبخند با خوشحالی تمامه و هر روز با خاطرش گریه میکنم
به خواطر اون الان تنهایی ساکن تهران شدمو هر روز هق هق من تو بهشت زهرا شنیده میشه
کاش میمردم و این روزو نمیدیدم که با عذاب وجدان به کام مرگ فرستادنه اولین و اخرین عشقم زندگی نمیکردم
انیسم حلالم کن بازم عاشقتم خواهم ماند

 

 

 

علی جون واقعا متاسفم خدا رحمتش کنه خدا بهت صبر بده خیلی داستانت غم انگیز بود امیدوارم به قبرش نور بباره

                                                                            آرمین


این نظر توسط طاهره در تاریخ 1394/5/31/6 و 1:05 دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

خیلی ناراحت شدم

این نظر توسط niloo در تاریخ 1394/3/14/4 و 23:11 دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

وبلاگت واقعا عالیه...خیلی دوست داشتم داستان عشق من و عشقموبدونین

این نظر توسط رویا در تاریخ 1394/2/1/2 و 3:30 دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

سلام واقعأ جا واسه زدن حرف دل منم هست؟

این نظر توسط ReZa در تاریخ 1394/1/31/1 و 13:40 دقیقه ارسال شده است

[Comment_Gavator]

سلام داداش وبلاگت قشنگه


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: